روزای غریبی مولا
04 آذر 1402 توسط مهشید مظهری
فاطمیهدارهمیرسه
روزایغریبیِمولا…
روزاییتیمیبچههایحضرتزهرا
روزایخمشدنکمرعلیِخیبرشکن((:
اینروزاحالبچههاگرفتهست
انگارمیفهمنکهدیگهکمکممادرشونرفتنیه🙂
حالکلاهالیخونهبده…
بالاخرهمادرهدیگه
یهروزنباشهخونهبههممیریزه(:
مادرکمکماهلخونهروبرایرفتنشآمادهمیکنه…
انگاریدارهسعیمیکنهبهبچههابفهمونهکرفتنیه
بچههابایدهوایباباشونوداشتهباشن
آخهعلیخیلیتنهاست
بعدرفتنفاطمهتنهاترممیشه(((:
دارهمیرهپیشپدرش
یهدیدارتازهبعدکلیسال…
ازیهطرفمنمیخواداهلخونهروتنهابزاره
ولیرفتنیه…
رفتنشیهداغیهکتاآخرعمرباباعلینمیتونهفراموشکنه🙂
بدونفاطمهچجوریوایستهجلونامردایکوفه؟؟
آخهفاطمهتالحظهآخرمراقبشبود…
ازشدفاعمیکرد...
نامردامحسنشوازشگرفتنولیتالحظهآخرچادرشنیوفتاد
آرهخلاصه
بعدفاطمههیچیمثهقبلنشدبراعلی…